Web Analytics Made Easy - Statcounter

ایران نوشت: وقتی پدرم، مادرم را طلاق داد من تنها هفت سال داشتم. پدر و مادرم خیلی راحت از هم جدا شدند ولی اصلاً نفهمیدند که چقدر ما را آزار دادند. در عالم کودکی برای مادرم دلتنگ می‌شدم و تمام تقصیرها را به گردن پدر می‌انداختم برای همین بود که کم کم از پدرم فاصله گرفتم و از او بدم آمد.   درست ۹ ساله بودم که برای اولین بار از خانه فرار کردم، هیچ کس و هیچ جا را نمی‌شناختم برای همین به گدایی در کوچه‌ها و خیابان‌ها افتادم؛ پدرم بعد از یک هفته مرا پیدا کرد و به خانه بازگرداند ولی من در خانه دنبال مادرم می‌گشتم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

هر طرف را که نگاه می‌کردم او را می‌دیدم و با اینکه پدرم خیلی تلاش می‌کرد ولی من او را دوست نداشتم تا ۱۴ سالگی تحمل کردم ولی دوباره از خانه فرار کردم. این بار هم کارم گدایی کردن بود. پدرم بعد از یک ماه مرا گوشه یک خیابان پیدا کرد و دوباره به خانه برد.   او به من گفت چرا این کار را می‌کنی؟ چرا درس نمی‌خوانی؟ چرا گدایی را به خانه ترجیح می‌دهی؟ نمی‌توانستم جواب سؤال‌هایش را بدهم. با اینکه پدرم زن نگرفته بود و تنها زندگی می‌کرد ولی من تمام ناراحتی‌هایم را از چشم او می‌دیدم. او را مقصر می‌دانستم و فکر می‌کردم او باعث و بانی تمام این تلخی‌ها و ناراحتی‌هاست. پدرم دیگر هر کاری که می‌گفت بکن من بر ضد آن عمل می‌کردم اصلاً انگار او دشمن من بود. انگار بین من و او نباید اصلاً هیچ جریانی به وجود می‌آمد.   بالاخره ۱۷ ساله که شدم در یک مغازه شروع به کار کردم ولی انگار این محیط خانه و مادرم که گاهی او را می‌دیدم همه نوعی احساس منفی به من وارد می‌کردند برای همین بود که تصمیم گرفتم تا از هر دو آنها انتقام بگیرم. روزی که پدر در خانه نبود با برداشتن یک بسته دلارش از خانه فرار کردم. به هزار سختی و دلهره خودم را به یکی از شهرهای غرب کشور رساندم و همانجا شروع به کار کردم. کم کم برای خودم اندوخته پیدا کردم و اندوخته‌هایم کم کم سرمایه‌ام شدند. تنهادلخوشی‌ام همین اندوخته‌ام بود ولی باز هم کسی نبود که مرا از لحاظ روحی کمک کند بعد از مدتی اعتیاد گریبانم را گرفت.   هرچه اندوخته بودم بر باد رفت و باز تبدیل به گدایی شدم که هرچه گیرش می‌آمد خرج مواد می‌کرد؛ رفته رفته دیگر کسی به من پولی نمی‌داد یا درخواست‌های غیراخلاقی داشت، چند باری هم مردان ولگرد من را آزار دادند تا اینکه توسط پلیس که معتادان خیابانی را جمع می‌کردند بازداشت شدم و تحویل بهزیستی شهرستان شدم.   یک هفته بعد یک روز صدای پدرم را در اتاق رئیس بخش شنیدم نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت؛ وقتی چهره شکسته‌اش را دیدم آوار بر سرم فرو ریخت. او گریان من را در آغوش گرفت.   وقتی به تهران برگشتیم دیدم پدرم هنوز مجرد است. اتاقم تمیز و مرتب بود. شب اول بود که پدرم از من خواست به حرف‌هایش گوش کنم بعد با بغض گفت نمی‌دانم چرا من را مقصر طلاق می‌دانی اصلاً از خودت پرسیده‌ای مادرت کجاست؟! چرا یکبار هم سراغت نیامده است؟! واقعاً پرسیده بودم؟! دلیلش را این می‌دانستم که پدرم اجازه نمی‌دهد؟!   پدرم سر به زیر انداخت و گفت مادرت اگر رفت چون عاشق مرد غریبه‌ای شده بود که الان با او ازدواج کرده و در آلمان زندگی می‌کنند! چرا یکبار به او زنگ نزدی؟! چرا یکبار او به تو زنگ نزده؟! چرا خانواده مادرت تا الان با تو در تماس نبودند؟! چون شرمنده‌ات بودند. من قسم خوردم کنارت باشم و هستم تا آخر عمرم!   گریه‌های پدرم مرا شرمنده کرد! دیدم او تنهاتر از من است و چقدر دل پردردی دارد! بغلش کردم و قول دادم روسفیدش کنم! بلافاصله در مدرسه بزرگسالان ثبت نام کردم و همزمان به کلاس‌های زبان رفتم.   الان ۳۰ ساله‌ام و با حمایت پدرم خانم دکتری شدم و پدرم همیشه می‌گوید تو زیباترین خانم دکتر روی زمین هستی! کانال عصر ایران در تلگرام

منبع: عصر ایران

کلیدواژه: کارتن خواب دکتر اعتیاد خانه فرار کردم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۰۱۱۲۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند

خبرگزاری مهر – گروه استان‌ها: از کودکی به ما آموخته‌اند که واژه «معلم» بسیار مقدس است، انسانی که همواره در ذهن ما تداعی کننده پاکی، مهربانی، دلسوزی و آرامش است.

مردان و زنانی که با هنر خاص خودشان ده‌ها کودک و نوجوان را ساعت‌ها در کنار هم در چهار دیواری با آرامش و متانت کنار هم می‌نشانند و راه روشن آینده را برایشان ترسیم می‌کنند.

معلمی شغل نیست، بلکه عشقی است که در مویرگ‌های سیستم آموزش و پرورش جریان یافته تا با در هم تنیدگی منظم و بی نقصش آینده‌ای درخشان را برای ایران سربلندمان رقم بزند.

واژه ایثار را می‌توان در تلاش مردان و زنانی ترجمه کرد که علی رغم کمبودها، فرسایش‌ها و چالش‌های اقتصادی عاشقانه پای تحصیل فرزندان ایران ایستاده‌اند تا راه درست زندگی کردن را آموزش دهند.

علی سمیع یکی از مردان عاشقی است که نه تنها در کلاس درس بلکه در صحنه زندگی شخصی اش، ایثار را تمام قد معنا کرده است، روایت از خودگذشتگی‌های آقای سمیع دشوار است اما گوشه‌ای از آن را برای شما به نگارش درآورده‌ایم.

او ۳۳ سال است که پس از تحصیل و قبولی در تربیت معلم گلپایگان پا به عرصه آموزش گذاشته و در مدارس خمینی‌شهر، شاهین شهر و ناحیه چهار آموزش و پرورش به تدریس پرداخته است، علاقه به زادگاهش او را راهی میمه کرد و تا امروز ۱۳ سال است که به عنوان مدیر مدرسه برکت خدمت می‌کند.

مدرک تحصیلی این معلم عشق، کارشناسی‌ارشد مدیریت و برنامه‌ریزی درسی است. در سال ۱۳۷۸ ازدواج کرده و یک سال بعد دخترش چراغ زندگی مشترکشان را نورانی تر کرد و با تولد فرزند پسرش در سال ۱۳۸۶ جمع خانواده‌اش جمع‌تر شد.

نگهداری از همسری که ۸ سال است در کما به سر میبرد

سال ۱۳۹۴ را می‌توان از سخت‌ترین سال‌های زندگی آقای سمیع دانست، او در این باره به خبرنگار مهر می‌گوید: ۹ سال پیش متوجه تغییر رنگ در چشمان همسرم شدم، پس از مراجعه به پزشک متوجه بیماری کبد وی شدیم و به دستور پزشک عمل ERCP را برای همسرم انجام دادند.

او ادامه می‌دهد: حین این عمل جراحی مجرای کبد دچار پارگی شده و ترشحات کبدی وارد شکم شده و همین امر موجب عفونت شدید و در نهایت ایست قلبی همسرم شد که در نهایت وی در روز دوم فروردین سال ۱۳۹۵ به کما رفت؛ در خرداد همان سال قلب همسر آقای معلم، صرفاً احیا و از بخش ICU به بخش منتقل شد؛ پس از ۱۰ روز، ختم قرآن برای او گرفته شده که وی در همان موقع توانسته چشم‌های خود را بازکرده و این یک روزنه امید برای خانواده سمیع به‌حساب می‌آمد؛ پس از ۶ ماه مراقبت از همسر توسط شخص معلم، او به‌مرور می‌تواند تنفسش را بدون نیاز به دستگاه اکسیژن انجام دهد.

هر چند در این مدت آشنایان و بستگان به این معلم ایثارگر پیشنهاد اهدا اعضای بدن همسرش را دادند اما او با امید به بهبود امروز با گذشت بیش از ۸ سال همچنان از همسرش نگهداری می‌کند چرا که این اتفاق را امتحان الهی می‌داند و همه تلاش خود را به کار گرفته تا از این امتحان سربلند بیرون بیاید.

به ثمر نشست صبر ۸ ساله

هر چند خانواده همسرش نیز در این راه او را تنها نگذاشتند و دخترشان را در اتاقی بالای خانه‌شان جای داده تا کمک حالی برای داماد متعهدشان باشند.

تلاش‌های آقای سمیع بی اثر نبوده، به گفته خودش همسرش مدتی است که حس لامسه و شنوایی‌اش را به دست آورده و زمانی که پاهای همسرش را کمی فشار می‌دهد و یا سخنی با او می‌گوید واکنشی دریافت می‌کند که صرفاً شامل حرکات ریز مردمک چشم، خنده و گریه بدون صدا است.

او که قدردان زحمات خانواده همسرش و به ویژه مادرخانمش است، می‌گوید: در این مدت مادر همسرم تهیهٔ غذا را بر عهده داشتند و من از ایشان تشکر فراوان دارم، مادر خودم نیز قبلاً کمک زیادی به من می کرد اما به علت حادثه‌ای دیگر امکان کمک ندارد و من وظیفه نگهداری وی را نیز دارم.

آقای سمیع همه مراقبت‌های لازم روزانه را از همسرش انجام می‌دهد و الگویی نیکو از صبر و وفاداری برای شاگردانش است.

روایت ایثار معلمان ایران تمامی ندارد چرا که در نقطه نقطه این مرز و بوم مردان و زنانی هستند که از جان برای فرزندان ایران مایه می‌گذارند، هستند دانش آموزانی که در مدارس دور و نزدیک دچار مشکلاتی هستند که معلمان همچون خانواده دوم برای آنها دغدغه دارند و از هیچ حمایتی دریغ نمی‌کنند.

نازنین صفری دانش آموزی در شرق اصفهان است، دانش آموزی که دچار عارضه ناشنوایی مادرزادی بوده اما آنها اعتقاد داشتند درمان او ممکن بود. نازنین دانش آموز مدرسه صابر در شهر ورزنه است، معلمان مدرسه از همان ابتدا که متوجه ناتوانی نازنین در شنیدن شدند، پیگیر کاشت حلزون برای وی شدند، هر چند به دلایلی انجام این عمل به طور انجامید اما در نهایت در بهار ۱۴۰۲ این آرزو به انجام رسید.

فداکاری معلمان برای درمان شنوایی نازنین

محمدرمضانی یکی از آموزگاران مدرسه صابر است، او در این باره به خبرنگار مهر می‌گوید: در بهار سال ۱۴۰۲ شرایط برای عمل کاشت حلزون نازنین فراهم شد؛ تعدادی از پزشکان در اصفهان اعتقاد داشتند امکان درمان نازنین وجود ندارد، اما ما ناامید نشدیم به پزشکان تهران مراجعه کردیم و با نشان دادن سیتی اسکن یکی از پزشکان با انجام عمل موافقت کرد اما این نکته را نیز تاکید کرد که ممکن است بهبود نداشته باشد.

این معلم فداکار که همراه با دیگر همکارانش برای درمان نازنین عزمی جزم داشتند، پس از تائید چهار پزشک نازنین را راهی اتاق عمل کردند. اما ماجرای قبل از اعزام نازنین به اتاق عمل هم شنیدنی است؛ «واقعاً خدا در این کار همراه ما بود. ما در یک روز تأییدیه هر چهار پزشک را که هر کدام در یک جای تهران بودند گرفتیم، درصورتی‌که ممکن بود چند روز زمان ببرد. ساعت ۱۲ ظهر با پرس‌وجو متوجه شدم پزشک معالج در بیمارستان بقیه الله عمل دارد. پشت در اتاق عمل رفتم و از طریق آیفونی که آنجا بود به پرستار اطلاع دادم با وی کار واجب دارم. پرستار گفت نیم ساعت منتظر بمانم و اگر دکتر نیامد دیگر بروم. دقایقی نگذشت که دکتر از اتاق عمل بیرون آمد. به سمت دکتر رفتم و کاغذها را نشانش دادم. کمی ناراحت شد که چرا او را از اتاق عمل صدا کردم. حق هم داشت. من هم توضیح دادم که از یک هزار کیلومتر راه به تهران می‌آیم و چاره‌ای ندارم. دکتر برگه‌های تأییدیه را نگاه کرد و گفت به صندوق هیئت‌امنای صرفه‌جویی ارزی مراجعه کنم. بلافاصله به آن صندوق مراجعه کردم و ۲۵ میلیون تومان به‌عنوان پیش‌پرداخت برای سفارش حلزون واریز کردم. سه ماه بعد مجدداً تماس گرفتند و ۷۵ میلیون دیگر واریز کردیم و در یک نوبت دیگر هم ۳۵ میلیون تومان واریز شد. خلاصه وقتی هزینه ایمپلنت را کامل واریز کردیم گفتند سه‌شنبه هفته بعدش نوبت عمل دارید. هزینه این ایمپلنت‌ها تقریباً ۷٠٠ میلیون تومان است و این صندوق صرفه‌جویی ارزی ۵٠٠ میلیون تومان را به‌نوعی تقبل می‌کند و ۲٠٠ میلیون مابقی را بیمار باید پرداخت کند. بالاخره در آذرماه نازنین را برای عمل به بیمارستان بردیم؛ کاشت حلزون به لطف خدا و به پزشک متخصص با موفقیت انجام شد و صبح روز بعد ساعت ۱۱ نازنین از بیمارستان مرخص شد. البته آن موقع نازنین چیزی نمی‌شنید اما دکتر با تست‌هایی که انجام داد گفت عمل بسیار خوب بوده و ۲ ماه بعد برای نصب دستگاه دوم باید مجدداً مراجعه می‌کردیم تا نازنین بتواند صداها را دریافت کند و با استفاده از حلزون کاشته شده بشنود و تجزیه‌وتحلیل کند.»

وی درباره تأمین هزینه‌های عمل نازنین می‌گوید: تقریباً از وقتی که مطمئن شدیم این کار به نتیجه می‌رسد تأمین این ۲٠٠ میلیون را در اولویت قرار دادیم. با خیریه امیرالمؤمنین (ع) هماهنگ کردیم و با قراردادن پیام‌هایی در فضای مجازی کانال‌های شهرستان از مردم خواستیم برای کاشت حلزون نازنین کمک‌های خود را به‌حساب خیریه بریزند و ظرف یک هفته با کمک همین مردم شهرستان ورزنه و خیرین گران‌قدرش ۲٠٠ میلیون تومان جمع‌آوری شد.

این معلم فداکار درباره اولین روزی که نازنین شنیدن را آغاز کرد بیان می‌کند: اولین‌بار همان روزی بود که در مطب دکتر دستگاه دوم نصب شد؛ وقتی نازنین برای اولین‌بار صداهای اطراف را شنید به طور طبیعی مثل دیگر ناشنوایانی که اولین‌بار می‌شنوند، برافروخته و قرمز شد و حسابی ترسیده بود. ولی بعد کم‌کم برایش عادی شد. وقتی من پشت سرش ایستادم و دست زدم و بعد روبرویش قرار گرفتم و از او با اشاره پرسیدم من چند بار دست زدم و نازنین درست جواب داد، انگار تمام دنیا را به من داده بودند و فقط نمی‌توانستم جلوی اطرافیان از خوشحالی گریه کنم.

آقای رمضانی درباره واکنش‌های جالب نازنین به صداها می‌گوید: همان روزی که از مطب دکتر برگشتیم وقتی از دست‌اندازها می‌گذشتیم و صدای برخورد به گوش می‌رسید، نازنین با اشاره به مادرش می‌گفت که چرا پایش را به کف ماشین می‌زند و بعد به او فهماندیم که این صدای برخورد ماشین با دست‌انداز است. یا مثلاً اولین‌بار که صدای بوق ماشین را در تهران شنید از جا پرید و نمی‌دانست صدای چیست. آقای عباسی، مدیر مدرسه نازنین که همراه ما بود، چند بار بوق ماشین خودش را زد و به او یاد داد که این صدای بوق ماشین است. مادر نازنین تعریف می‌کند که حالا صدای زنگ در را می‌شناسد و با شنیدش می‌رود تا در را باز کند. او تعریف می‌کند که تا مدتی شب‌ها وقتی سکوت کامل برقرار بود نازنین می‌پرسید این چه صدایی است؟ و ما می‌گفتیم صدایی نمی‌آید تا اینکه فهمیدیم صدای تیک‌تاک ساعت که برای ما عادی شده را می‌گوید!

آموزگار مدرسه صابر تأکید می‌کند: از وقتی که نازنین صداها را می‌شنود ارتباطش با اطرافیان و هم‌کلاسی‌هایش خیلی بهتر شده است. الان می‌تواند هم‌کلاسی‌هایش را صدا بزند. نازنین قبلاً لجباز بود یا بهتر است بگوییم چون صدایی نمی‌شنید کلافه بود. اما الان آن لجبازی کمتر شده. خانم امیدیان آموزگار نازنین است و تعریف می‌کند اولین باری که نازنین در زد و وارد کلاس شد بعدازاین عمل بود. چون قبلاً درکی از علت در زدن و صدایی که ایجاد می‌کند نداشت اما حالا به بهانه‌های مختلف اجازه می‌گیرد و بیرون می‌رود تا موقع برگشت در بزند و صدایش را بشنود.

آقای رمضانی در مورد حرف‌زدن نازنین توضیح می‌دهد: ذهن او اکنون مثل یک ضبط‌صوت است که صداها را می‌گیرد و ذخیره می‌کند. نازنین چون از نوزادی قدرت شنوایی نداشته و بعد از آن هم در مقابل سمعک مقاومت می‌کرد حالا اصواتی که ما برای مفاهیم مختلف به کار می‌بریم برای او کاملاً بی‌معنی است. دختر عزیزم اکنون هفته‌ای یک جلسه برای تربیت شنوایی، گفتاردرمانی و تنظیم دستگاه به اصفهان می‌رود که هزینه هر کدام جلسه‌ای ۳٠٠ هزار تومان است. البته فواصل تنظیم دستگاه به‌مرور زیاد می‌شود. او اکنون مفاهیم انتزاعی مثل محبت، عشق و… را درک نمی‌کند ولی مفاهیم عینی مثل آب، خودکار، مداد، غذا و… را دارد یاد می‌گیرد. امیدواریم که طی چند سال آینده بتوانیم شاهد حرف‌زدن نازنین باشیم و آن روز خوشحالی ما کامل می‌شود.

کد خبر 6093938

دیگر خبرها

  • معلمان مشق عشق را در مکتب‌خانه‌ها تدریس می‌کنند
  • پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکس‌های زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است 
  • در تبریز استقلال نشان می‌دهد کت تن کیست | هر وقت کم آوردیم به سمت چپ سینه‌مان نگاه می‌کنیم
  • پنه لوپه کروز بازیگر مشهور ۵۰ ساله راز جوانی‌اش را فاش کرد
  • موفقیت به لطف حجاب و ۳ فرزند
  • علی دایی در خانه خبرنگار ورزشی و مادر ۸۹ساله‌اش!
  • سه پرواز پی در پی و نجات بخش اورژانس هوایی ارومیه
  • برچیده شدن بزرگترین مرکز تجمع معتادان در منطقه ۷ تهران
  • پاکسازی فضا‌های بی دفاع شهری در منطقه ۱۹ تهران
  • وزیری‌تبار، قره‌نی‌نواز سال کودتا: قمرالملوک پیر دیر است و برایم ارشدیت دارد/ از مردها بنان و بنان و بنان